WoNdErLaNd شیطان:اگه جنتی سجده نکنه منم سجده نمیکنم.خدا: اون پیر کمرش درد میکنه تو خودتو با اون مقایسه نکن پنج شنبه 2 آذر 1391برچسب:, :: 19:50 :: نويسنده : romina
سه تا بهترین خوابیدن های دنیا: 1. خوابیدن رو پای مامان وقتی کلی خسته ای 2. خوابیدن رو شونه ی عشقت وقتی کلی تنهایی 3. خوابیدن با چشمای باز وقتی استاد داره درس میده
مربی مهد کودک : کسری جان شمردن بلدی ؟ کسری : آره! داییم يادم داده! مربيه : آفرين به تو پسر خوشگل و داييت!خوب حالا بگو ببينم، بعد پنج چيه؟ ... ... ... کسری : شيش! مربيه : آفرين عزيزم، حالا بگو بعد هفت چيه؟ کسری : هشت! مربيه : آاافرين! حالا بگو بعد ده چيه؟ کسری : سرباز !!! بعدش ؟ کسری : بی بی بعدش شاه .....
تهرانيه تو حج، پرده كعبه رو گرفته بود مي گفت: خدايا توبه... ديگه براي غضنفر جوك نمي سازم! يه دفعه غضنفر میزنه رو شونش میگه : داداش قبله از كدوم طرفه؟ تهرانيه داد ميزنه: خدايا! خاطره كه مي تونم تعريف كنم؟ دیدن یه سوسک توی اتاق خواب درواقع مساله خاصی نیست، مساله خاص از اونجا شروع می شه که: سوسکه ناپدید می شه
سر جلسه امتحان نشستی هرچی تو کلته رو برگه خالی می کنی آخرش نصف صفحه هم پر نمی شه بعد یه نفر بلند می شه می گه آقا یه برگه دیگه بدین جا ندارم. اون لحظه می خوای صندلی رو از پهنا بکنی تو حلقش!
پنج شنبه 2 آذر 1391برچسب:, :: 19:23 :: نويسنده : romina
توصیه حیف نون به فرزندش: اگر به یکدیگر احترام بگذاری، یکدیگر نیز به تو احترام خواهند گذاشت! پنج شنبه 2 آذر 1391برچسب:, :: 19:20 :: نويسنده : romina
عدم امنیت یعنی: توی یه توالت باشی که فاصله سنگ توالتش تا در، بیش از ۱ متر باشه، درش قفل نداشته باشه، و رو به بیرون باز بشه، همش باید نیم خیز و آماده، مثل خط شروع دوی سرعت حالت بگیری! پنج شنبه 25 آبان 1391برچسب:, :: 11:21 :: نويسنده : romina
اعصابمون خورده !!! میخوایم پاچه یکی رو بگیریم پس سگ درونمون زندس صبحونه یه عسـل کامل میخوریم خــرس درونمون هم زندس… میریم اتاق یادمون میره چی میخواستیم اسکل درونمون هم زندس… مگسو رو هوا میزنیم قــــورباغه درونمون هم زندس… چمـــــــن میبینم میکنیمش بز درونمون هم زندس… طرف میره هنوز عاشقش میمونیم خــــــر درونمونم زندس… کلاً باغ وحشی داریم به تنهــــــــــایی ! پنج شنبه 4 آبان 1391برچسب:, :: 10:48 :: نويسنده : romina
از هواپيما كه پياده شدیم، مامان رو نشوندم كنار يكي از بوفههاي تو سالن فرودگاه و رفتم كه ساكها رو تحويل بگيرم. وقتي برگشتم دیدم يه ظرف سالاد ميوه روی ميزه و مامانم هم مشغول خوردنش. ولی مامانم که اصلا انگليسي بلد نيست ! قضيه رو كه پرسیدم مامان گفت آقاهه اومد يه چيزهايي گفت، من هم نفهميدم...... فكر كنم اسمم رو پرسيد، گفتم فروغ سادات
یه وقتایی هم هست سر کلاس از بغل دستیت میپرسی چیزی میفهمی ؟ اونم میگه نه بابا ینی اون لحظه انگار دنیا رو بهت دادن :دی پيوندها
نويسندگان |
|||||
![]() |