WoNdErLaNd پنج شنبه 25 آبان 1391برچسب:, :: 11:21 :: نويسنده : romina
اعصابمون خورده !!! میخوایم پاچه یکی رو بگیریم پس سگ درونمون زندس صبحونه یه عسـل کامل میخوریم خــرس درونمون هم زندس… میریم اتاق یادمون میره چی میخواستیم اسکل درونمون هم زندس… مگسو رو هوا میزنیم قــــورباغه درونمون هم زندس… چمـــــــن میبینم میکنیمش بز درونمون هم زندس… طرف میره هنوز عاشقش میمونیم خــــــر درونمونم زندس… کلاً باغ وحشی داریم به تنهــــــــــایی ! پنج شنبه 4 آبان 1391برچسب:, :: 10:48 :: نويسنده : romina
از هواپيما كه پياده شدیم، مامان رو نشوندم كنار يكي از بوفههاي تو سالن فرودگاه و رفتم كه ساكها رو تحويل بگيرم. وقتي برگشتم دیدم يه ظرف سالاد ميوه روی ميزه و مامانم هم مشغول خوردنش. ولی مامانم که اصلا انگليسي بلد نيست ! قضيه رو كه پرسیدم مامان گفت آقاهه اومد يه چيزهايي گفت، من هم نفهميدم...... فكر كنم اسمم رو پرسيد، گفتم فروغ سادات
پيوندها
نويسندگان |
|||||
![]() |