WoNdErLaNd
سه شنبه 14 شهريور 1391برچسب:, :: 22:42 ::  نويسنده : romina

عکس خنده دار قیافه ی دوستانتون وقتی که جعبه ی آدامس باز میکنین

سه شنبه 14 شهريور 1391برچسب:, :: 22:26 ::  نويسنده : romina

ترول جدید فارسی کادوی تولد 2012

سه شنبه 14 شهريور 1391برچسب:, :: 21:31 ::  نويسنده : romina

بسیجیه سوار تاکسی میشه ؛
به راننده میگه : این رادیو را خاموش کن ،
چون در مذهب ما شنیدن موسیقی حرام است...
بعد اضافه میکنه که :
درزمان پیغمبررادیو و موسیقی نبود، مخصوصا" موسیقی فرنگی که مال کفار است.
راننده رادیو را خاموش میکنه، تاکسی را متوقف میکنه و درب تاکسی را باز میکنه ...!
بسیجیه میپرسه : چرا ایستادی؟؟
راننده میگه : در زمان پیغمبر تاکسی نبود!!! شما بفرمایید پایین منـتظر شتر بشید
.. :))



 

سه شنبه 14 شهريور 1391برچسب:, :: 21:26 ::  نويسنده : romina

نقطه؟ چین

خوشه ؟ چین

پاور؟ چین

گل؟ چین

دست ؟ چین

مو؟ چین

عرق؟ چین

ته ؟ چین

دامن ؟ چین چین !

ببین چین تا کجای زندگیمون نفوذ کرده !

 

سه شنبه 14 شهريور 1391برچسب:, :: 20:59 ::  نويسنده : romina

قایقی خواهم ساخت, خواهم انداخت به آب .... !
قایقم سوراخ خواهد شد ... دست به شنا خواهم زد ... خسته خواهم شد ... کوسه مرا خواهد خورد ... !
خــــُــــ چه مرضی هست؟؟
بمونم تو خونه بهتر نیست سهراب...؟!

صرفا جهت خنده
زنده باد سهراب

یک شنبه 12 شهريور 1391برچسب:, :: 13:15 ::  نويسنده : romina


 

یکی از دیالوگ های خیلی زیبا بین فامیل دور و آقای مجری در برنامه نوروزی کلاه قرمزی

 آقای مجری: واسه چی در ُ باز گذاشتی؟

 فامیل دور: واسه بهار .از در بسته دزد رد می‌شه ولی از در باز رد نمی‌شه. وقتی یه در ُ باز بذاری که دزد نمیاد توش. فکر می‌کنه یکی هست که در ُباز گذاشتی دیگه. ولی وقتی در بسته باشه، فکر می‌کنه کسی نیست ُ یه عالمه چیز خوب اون ‌تو هست ُ می‌ره سراغ‌شون دیگه. در باز ُ کسی نمی‌زنه. ولی در بسته رو همه می‌زنند. خود شما به خاطر این‌که بدونی توی این پسته دربسته چیه، می‌شکنیدش. شکسته می‌شه اون در. دل آدم هم مثل همین پسته می‌مونه. یه سری از دل‌ها درشون بازه. می‌فهمی تو دلش چیه. ولی یه سری از دل‌ها هست که درش بسته ‌اس. این‌قدر بسته نگهش می‌دارند که بالاخره یه روز مجبور می‌شند بشکنند و همه‌چی خراب می‌شه.

آقای مجری: در دل آدم چه‌جوری باز می‌شه؟


فامیل دور: در دل آدم با درد دله که باز می‌شه

سه شنبه 7 شهريور 1391برچسب:, :: 13:36 ::  نويسنده : romina

از گورخر پرسیدم
آیا توسیاه هستی با خط های سفید
یا که سفیدی با خط های سیاه؟
و گورخر از من پرسید
آیا تو خوبی با عادت های بد

با بدی با عادت های خوب؟
آیا آرامی اما بعضی وقتها شلوغ می کنی
یا شلوغی بعضی وقتها آرام می شوی؟
آیا شادی بعضی روزها غمگین می شوی
یا غمگینی بعضی روزها شاد؟
آیا مرتبی بعضی روزها نامرتب
یا نامرتبی بعضی روزها مرتب؟
و همچنان پرسید و پرسید و پرسید.
دیگر هیچ وقت
از گورخری درباره خط روی پوستش
نخواهم پرسید

سه شنبه 7 شهريور 1391برچسب:, :: 13:32 ::  نويسنده : romina

شاگرد زبان نفهم

 

 

استاد: وقتی بزرگ شوی چه میکنی ؟

شاگرد: عروسی

استاد: نخیر منظورم اینست که چكاره میشوی ؟

شاگرد: داماد

استاد: منظورم اینست وقتی بزرگ شوی چه میکنی ؟ 

شاگرد: زن ميگيرم

استاد: احمق ، وقتی بزرگ شوی برای پدر و مادرت چه میکنی ؟ 

شاگرد: عروس ميارم

استاد:  لعنتی ، پدر و مادرت در آینده از تو چی میخواهد ؟

شاگرد : نوه

شنبه 4 شهريور 1391برچسب:, :: 20:53 ::  نويسنده : romina

نشستیم با فک و فامیل اسم فامیل بازی میکنیم داییم میوه از ‘ی’ نوشته «یه کیلو خیار»!! هیچ جوریم زیر بار نمیره که قبول نیست!!

شنبه 4 شهريور 1391برچسب:, :: 12:49 ::  نويسنده : romina

چند شب پیش در میان مریض ها منشی ام وارد شد گفت یک آقایی که ماهی بزرگی در دست دارد آمده است و می خواهد شما را ملاقات کند.
یک مرد میانسال با یک لهجه شدید رشتی وارد شد و در حالی که یک ماهی حدودا ده کیلویی دریک کیسه نایلون بزرگ در دستش بود و شروع کرد به تشکر کردن که من عموی فلان کس هستم و شما جان او را نجات دادی و خلاصه این ماهی تحفه ناقابلی است و ...
هر چه فکر کردم "فلان کس" را به یاد نیاوردم ولی ماهی را گرفتم و از او تشکر کردم.
شب ماهی را به خانه بردم و زنم شروع به غرغر کرد که من ماهی پاک نمی کنم ! خودم تا نصف شب نشستم و ماهی را تمیز کردم و قطعه قطعه نموده و در فریزر گذاشتم.
فردا عصر وارد مطب که شدم دیدم همان مرد رشتی ایستاده است و بسیار مضطرب است.
تا مرا دید به طرفم دوید و گفت آقای دکتر دستم به دامنت...ماهی را پس بده...من باید این ماهی را به فلان دکتر بدهم اشتباهی به شما دادم...چرا شما به من نگفتی که آن دکتر نیستی و برادرزاده مرا نمی شناسی؟
من که در سالن و جلوی سایر بیماران یکه خورده بودم با دستپاچگی گفتم که ماهی ات الآن در فریزر خانه ماست.
او هم با ناراحتی گفت: پس پولش را بدهید تا برای دکترش یک ماهی دیگر بخرم.
و من با شرمساری هفتاد هزار تومان به او پرداختم.
چند روز بعد متوجه شدم که ماجرای مشابهی برای تعدادی از همکارانم رخ داده است و ظاهرا آن مرد رشتی یک وانت ماهی به اصفهان آورده و به پزشکان اصفهانی انداخته است!

جمعه 3 شهريور 1391برچسب:, :: 14:34 ::  نويسنده : romina
متولد کدوم ماهی؟!
ژانویه: بامزه‌ترین
فوریه: دیوونه‌ترین
مارس: جذاب‌ترین
آوریل: شیرین‌ترین
می: مهربون‌ترین
ژوئن: جدی‌ترین
جولای: زیباترین
آگوست: سکسی‌ترین
سپتامبر: رمانتيک‌ترین
اکتبر: کمال‌گرا
نوامبر: بهترین
دسامبر: عاشقان تمام‌عیار
شنبه 28 مرداد 1391برچسب:, :: 13:12 ::  نويسنده : romina

 

دوران طفولیتتون یادتونه؟

شنبه 28 مرداد 1391برچسب:, :: 1:24 ::  نويسنده : romina

                    این اولین ترولمه.چطوره؟خوبه؟اگه دوستش داشتین حتما کپیش کنین

جمعه 27 مرداد 1391برچسب:, :: 17:50 ::  نويسنده : romina

چرا میگن طرف مثل بچه خوابش برده در حالیکه بچه ها هر دو ساعت یک بار از خواب بیدار می شن و گریه می کنن؟

چرا وقتی باطری کنترل تلویزیون تموم می شه دکمه های اونو محکمتر فشار میدیم؟

چرا برای انجام مجازات اعدام با تزریق آمپول سمی، از سرنگ استریل استفاده می کنن؟

چرا تارزان ریش و سیبیل نداره؟

آیا میشه زیر آب گریه کرد؟

چطور ممکنه که انسان اول به فضا سفر کرد و بعدا به فکرش رسید که زیر چمدون چرخ بذاره؟

چرا مردم وقتی می خوان بپرسن ساعت چنده به مچ دستشون اشاره می کنن ولی وقتی می خوان بپرسن دستشویی کجاست به پشتشون اشاره نمی کنن؟

چرا گوفی روی دو پا راه میره ولی پلوتو روی چهار دست و پا، مگه هردوشون سگ نیستن؟

اگر روغن ذرت از ذرت تهیه میشه و روغن سبزیجات از سبزیجات، پس روغن بچه از چی تهیه می شه؟

تا حالا توجه کردید که اگر در صورت سگ ها فوت کنید دیوونه می شن ولی اگر با ماشین بیرون برن دوست دارن سرشونو از پنجره بیارن بیرون؟

..

پنج شنبه 26 مرداد 1391برچسب:, :: 23:36 ::  نويسنده : romina

 
اين روزها عبارت خالی بندی به معنی دروغ گفتن و لاف زدن رايج شده است اما پيشينه اين واژه به

 دهها سال پيش يعنی زمان سلطنت رضا شاه بر می گردد ! نقل می کنند که در زمان رضاشاه بدليل

 کمبود اسلحه، بعضی از پاسبانهايی که گشت می دادند فقط غلاف خالی اسلحه يعنی همان جلدی

 که اسلحه در آن قرار می گيرد را روی کمرشان می بستند و در واقع اسلحه ای در کار نبود.


دزدها و شبگردها وقتی متوجه اين قضيه شدند براي اينكه همديگر را مطلع كنند به هم می گفتند که

 طرف "خالی بسته" و منظورشون اين بود که فلان پاسبان اسلحه ندارد و غلاف خالی اسلحه را دور

 کمرش بسته به اين معني كه در واقع برای ترساندن ما بلوف می زند که اسلحه دارد و روی همين

 اصل بود که واژه خالی بندی رواج پيدا کرد.

درباره وبلاگ


why do we close our eyes when we pray,cry,kiss or dream?because the most beautiful things in life are not seen but felt only by heart
پيوندها
نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 2
بازدید ماه : 762
بازدید کل : 23152
تعداد مطالب : 306
تعداد نظرات : 110
تعداد آنلاین : 1


Doctor Who Tardis, Dalek, Doctor Cursors